رویای پرواز یک زن

ادبی- عرفانی

رویای پرواز یک زن

ادبی- عرفانی

صبح در راهست

به پایان سال هشتادو هفت نزدیک می شویم.بادلی اکنده از فریادها بیدادها غمها به استقبال فروردین دیگری می رویم. به امید به پایان رسیدن ظلمت ها اغاز افتاب و شروع پریدن قدم در راه می گذاریم. من و همسفرم دوش به دوش هم با کمری خمیده چشمانی نمناک و سینه ای پر اه گام بر میداریم.اما همچنان در گوش هم زمزمه میکنیم که بهار نزذیک است که بزودی سروش از پایان عزلت خبر خواهد داد.بام خانه ما پر برف است ایا خورشید رزق و رحمت پروردگار بر بام خانه ما خواهد تابید ؟تا برف ها اب شوند و ما اسانتر گام برداریم . پروردگار در طلب یاری از او و پناه بردن به کتابش به من اینگونه پاسخ داد (انا فتحنا لک فتحنا مبینا) گهگاهی بیماری کهنه ی سنگ کلیه به سراغ همسرم میاید .زانوهایش را خم میکند .او درد میکشد و قلب من برای او تکه تکه میشود در ان هنگام به سختی همراهیم میکند .او را می نوازم و از چشمه افتاب برایش طلب روشنایی و شفا میکنم تا به یاری پروردگار سنگش دفع میشود و زانوانش راست میشود .روزی فرامیرسد که ابرهای بارانی دلم رخت بربندند و هوای دلم صاف شود و صدای چلچله ها همه جا را پر کنند.اینجا زیاد باد میوزد اما رنگ عشق از دیوارهای خانه یمان پاک نمیشود بلکه تازه تر و پر رنگتر میشود. برای سال نو میوه هایی از طراوت شوق و محبت فراهم کرده ایم .هفت سینی از صلح و صفا و صمیمیمیت وشیرینی ای به طعم عسل از لبان خندان فرزندانمان و سفره ای پر از عشق الهی را مهیا کردهایم.اری صبح در راهست.صبح خواهد شد و نور صبحگاهی از دریچه ی کوچک پنجره ی اتاقم بر چشمانم خواهد تابید تا بیدار شوم  قلنج کمرم را بشکنم و از ته دل خمیازه ای بکشم به پا خیزم و از پشت شیشه ی باران زده ی پنجره رنگین کمان را تماتشا خواهم کرد .صبح در راهست.اینگونه نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد